عروسي ما، در بهشت خواهد بود!، بخش 1
مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستاني بنيسي ـ رضوان الله تعالي عليه. ـ در کتاب «هميان بِنيسي يا تاريخ گوياي گذشته» نوشتهاند:
ربيع بن خُثَيم از عابدان و زاهدان زمانش بود. اين عابد حقيقي كه از روي معرفت، خداوند والا ـ جلّ جلاله، و حسنت اسماؤه. ـ را عبادت ميكرد، در بيشتر عمرش روزها روزه ميگرفت و شبها تا صبح مشغول عبادت ميشد. او خواب را از گِرد خيمهي چشمانش فراري داده و از بيخوابي، بسيار لاغر شده بود.
روزي دخترش به او گفت: «پدرجان! چه کسي را بيشتر از همه دوست داري؟» ربيع پاسخ داد: «حضرت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم. ـ را.» دخترش گفت: «پدر! به حقّ آن حضرت، لحظهاي استراحت كن و بخواب.»
ربيع خوابيد و در خواب به او گفته شد: «در شهر بَصره بانويي به نام ميمونهي زَنگي هست که همسر تو خواهد شد.»
ربيع به بصره رفت. عابدان و زاهدان آنجا، به پيشوازش آمدند، مَقدمش را گرامي داشتند و علّت سفرش به شهرشان را پرسيدند. او گفت: «ميخواهم ميمونهي زنگي را دريابم تا بدانم که چگونهزني است.»
گفتند: «زني عابد و زاهد است که گوسفندان مردم را به چَرا ميبَرد و دستمزدي را كه براي اين کارش ميگيرد، به فقرا ميدهد و هر شب فرياد برميآورد: "آهاي! مردم! عَجَب دوستدار خدا هستيد!"»
عجَبًا لِلمُحِبِّ كَيفَ يَنام! / كُلُّ نَومٍ عَلَي المُحِبِّ حَرام
خواب، آن كس كند كه خام بوَد / خواب بر عاشقان، حرام بوَد
ادامهي داستان انشاءالله در بخش دوم خواهد آمد.
مشاهدهي داستانهاي ديگر اين کتاب، از راه لينک زير در وبگاه بِنيسيها: http://benisiha.ir/2019/05/153/ .
کانال بِنيسيها (عالم عارف: حضرت استاد بنيسي؛ و فرزندشان: حاجآقا بنيسي) در پيامرسانهاي ايتا، اينستاگرام، روبيکا و سروش: @benisiha_ir.
درباره این سایت